شازده کوچولو خیلی وقت پیش من رو به این بازی شب یلدا دعوت کرده بود و من هی وقت نکرده بودم بنویسم. جریان اینه که من باید پنج چیز از خودم بنویسم و بعد هم پنج نفر دیگه رو دعوت کنم که اونا هم همین کار رو بکنن. فقط متاسفانه چون من خیلی کم فارسی نویس میشناسم مجبورم با عرض معذرت این رو پاس بدم به چند انگلیسی نویس. برای همین انگلیسیش رو هم نوشتم.ل
ل1- از اینهایی که میگن، «حدس بزن من چند سالمه» خیلی حرصم میگیره. بنظرم این یکی از احمقانه ترین کارهای دنیاست و بیشتر وقتها هم به ناراحتی ختم میشه، مخصوصا اگه طرفتون من باشم!ل
یه بار خونه یکی از دوستام بودم و داشتم با یه پسری حرف میزدم که بنظرم میومد دبیرستانی باشه. بعد یکدفه یه چیزی راجع به سربازیش گفت و من خیلی جا خوردم و گفتم که من فکر میکردم شونزده هیوده سالش بیشتر نیست. معلوم شد که بیست یا بیست و یک سالشه.ل
یه خانم دیگه ای هم اونجا بود که اونشب برای اولین بار میدیدمش. این خانم این حرفهای ما رو شنیده بود و بنظرش اومده بود که این خنده دار ترین چیزیه که تا حالا در زندگیش شنیده و همینطور مدتها هی این داستان رو تکرار میکرد و میخندید و خلاصه ول کن جریان نبود. هی میگفت، «تو اصلا مثکه هیچ نمیتونی بفهمی کی چند سالشه. میگه فکر کردم کردم شوندزده سالشه! ها ها ها وای چه خنده دار.»ل
فکر کنم کله اش کمی گرم بود ولی من دیگه داشت یه ذره حرسم میگرفت چون کله خودم اصلا گرم نبود!ل
خلاصه آخر سر بالاخره سوال معروف رو مطرح کرد، «حالا حدس میزنی من چند سالمه؟» من هم نه گذاشتم نه ورداشتم، فورا گفتم چهل و دو.ل
کاشف به عمل اومد که واقعا هم چهل و دو سالش بود و از قیافه اش هم معلوم بود که هیچ از این جریان خوشحال نیست!ل
خوب من چیکار کننم تقصیر خودش بود. میخواست سوال نکنه. ولی بیچاره یک چیزی رو راست میگفت؛ من واقعا درست نمیتونم بفهمم کی چند سالشه. مثلا در این مورد فکر کرده بودم که این خانم در اصل چهل و هشت سالشه و پیش خودم گفتم بگم چهل و دو که ناراحت نشه!ل
ل2- نمیدونم چرا خیلی ها فکر میکنن سایز من از اونی که واقعا هست خیلی کوچیکتره. سایز من ده تا دوازده اس. خیلی به ندرت شاید هشت باشه در بعضی مغازه ها ولی خلاصه سایزم معمولیه. اما نمیدونم چرا بعضی ها همش چیزهای کوچیکتر و کوچیکتر به من میدن. انگار منتظرن ببینن بالاخره من کی یکی از این لباسها رو جر میدم!ل
بارها حتی لباسهای بچه گونه هم بهم دادن. من سی سالمه. با سینه و همه چی! حالا نمی گم خیلی بزرگن ولی بهر حال اونجا هستن و منکرشون هم نمیشه شد.ل
خلاصه بنده میام و یکی یک لباس بچه ده ساله میده بهم. بنده هم ایرونی بازی و تارف و اینا میکنم که به به و مرسی و از این چیزها. ولی نخیر، جریان به اینجا تموم نمیشه. میخوان برم بپوشم ببینن به تن چه جوریه! بعد از مدتی اصرار بالاخره بنده تسلیم میشم و میرم بلوز رو بپوشم و با خودم فکر میکنم که خوب حالا شاید بد هم نشه ببینن این چقدر کوچیکه چون اونوقت ممکنه دیگه از این چیزها به من ندن.ل
آخرش بنده بلوز رو میپوشم و در حال انفجار، همینطور که مواظبم یک وقت نفس خیلی عمیق نکشم که لباس جر نخوره و آبرو ریزی بشه، میام بیرون. از پایین تمام شیکمم افتاده بیرون و از بالا هم یقه اش داره خفه ام میکنه.ل
از اون طرف کسی که لباس رو کادو داده یک نگاهی به بنده در اون وضع میندازه و میگه، «اوا چه خوب، اندازته.»ل
وقتی توی یه رستوران کار میکردم، روز اول رئیسم یک نگاهی بهم انداخت و بعد یک یونیفورم داد دستم. من هم رفتم اونور و پوشیدمش. بعد یک نگاهی به خودم انداختم و فکر کردم، «عجب! این واقعا قراره انقدر ممه های آدم رو له کنه؟» تی شرت رو در آوردم ببینم سازش چیه. دیدم نه کوچیک بود نه خیلی کوچیک، نه از اون هم کوچیکتر! نخیر، این یکی دیگه واقعا گندش رو در آورده بود. روش نوشته بود «برای پنج تا شش سال» پنج تا شش سال! شوخی نمی کنم. مرتیکه اصلا حتی از لباسهای کارمندها هم به من نداده بود، رفته بود یکی از تی شرتهای بچه گونه ای رو که تو رستوران میفروختیم به من داده بود.ل
عین یک عقب مونده ذهنی شده بودم که سعی کرده به خودش لباس بپوشونه. البته از یک نظر هم شاید بد نبود، من خیلی پیشخدمت بدی بودم ولی باز هم انعام میگرفتم. احتمالش هست که مردم وقتی ریختم رو میدیدن دلشون برام میسوخت!ل
ل3- من زیاد تو کار تکست نیستم. وقتی میخوام یه تکست بزنم یک عالمه وقت طول میدم و همیشه هم یادم میره که مثلا بجای
See you later
بنویسم
C U l8er
بعضی وقتا بعدا میرم عوضشون میکنم که که طرف نفهمه من چقدر شوتم! ولی اون که دیگه خیلی مسخره اس چون مثلا با این کار قراره که آدم در وقت صرفه جویی کنه.ل
ل4- به اینهایی که میتونن توی هوای سرد با یه تی شرت بیان بیرون واصلا هم نلرزن خیلی حسودیم میشه. اینجا از این جور آدمها زیادن. مثلا پستچی ما هنوز هم با یک پیرن آ ستین کوتاه میاد نامه هارو میاره.ل
ل5- این وبلاگ، (البته یعنی وبلاگ اینگلیسیم که اول راه انداختم) اسمش نزدیک بود بشه، «کامیونیکیشن، نه!» ولی بعدا فکر کردن که بهتره یک اسمی روش بذارم که زیاد توضیح لازم نداره.ل
داستان این «کامیونیکیشن، نه!» اینه که چند سال پیش یک بار من و دختر خاله ام در یک مهمونی در فرانسه با یک پسری آشنا شدیم. بیچاره خیلی خوب و مهربون بنظر میومد و همش هم سعی داشت با ما حرف بزنه ولی مشکل اینجا بود که نه اون انگلیسی درست و حسابی بلد بود و نه ما فرانسه. خلاصه هی شروع میکرد اولش به سختی به انگلیسی یک چیزهایی به ما بگه (راستی تا یادم نرفته بگم که تا دسته هم کُک زده بود) بعد یکدفه هیجانش میزد بالا و شروع میکرد تند و تند به فرانسه بقیه جریان رو تعریف کردن. بعد که تموم میکرد ما دو تا شونه ها رو بالا مینداختیم و میگفتیم، «ببخشید ما فرانسه نمی دونیم.»ل
اون بنده خدا هم با نا امیدی و عصبانیت، برای اینکه نمیتونست حرفش رو بزنه، محکم میزد توی سر خودش و پاشو میکوبید زمین و با ناراحتی داد میزد، «کامیونیکیشن، نه!»ل
بعد چند دقیقه ساکت میشد اما بعد از مدتی دوباره شروع میکرد به حرف زدن و تمام این حرکات رو دوباره تکرار میکرد. متاسفانه ما هیچوقت نتونستیم بفهمیم که بالاخره این چی بود که این بابا انقدر اصرار داشت که به ما بگه ولی فکر نمیکنم که هیچوقت اون فریادهای «کامیونیکیشن، نه!»ش رو فراموش کنم.ل
حالا من هم اینها رو دعوت میکنم که اگه میخوان بیان بازی:ل
ل1- از اینهایی که میگن، «حدس بزن من چند سالمه» خیلی حرصم میگیره. بنظرم این یکی از احمقانه ترین کارهای دنیاست و بیشتر وقتها هم به ناراحتی ختم میشه، مخصوصا اگه طرفتون من باشم!ل
یه بار خونه یکی از دوستام بودم و داشتم با یه پسری حرف میزدم که بنظرم میومد دبیرستانی باشه. بعد یکدفه یه چیزی راجع به سربازیش گفت و من خیلی جا خوردم و گفتم که من فکر میکردم شونزده هیوده سالش بیشتر نیست. معلوم شد که بیست یا بیست و یک سالشه.ل
یه خانم دیگه ای هم اونجا بود که اونشب برای اولین بار میدیدمش. این خانم این حرفهای ما رو شنیده بود و بنظرش اومده بود که این خنده دار ترین چیزیه که تا حالا در زندگیش شنیده و همینطور مدتها هی این داستان رو تکرار میکرد و میخندید و خلاصه ول کن جریان نبود. هی میگفت، «تو اصلا مثکه هیچ نمیتونی بفهمی کی چند سالشه. میگه فکر کردم کردم شوندزده سالشه! ها ها ها وای چه خنده دار.»ل
فکر کنم کله اش کمی گرم بود ولی من دیگه داشت یه ذره حرسم میگرفت چون کله خودم اصلا گرم نبود!ل
خلاصه آخر سر بالاخره سوال معروف رو مطرح کرد، «حالا حدس میزنی من چند سالمه؟» من هم نه گذاشتم نه ورداشتم، فورا گفتم چهل و دو.ل
کاشف به عمل اومد که واقعا هم چهل و دو سالش بود و از قیافه اش هم معلوم بود که هیچ از این جریان خوشحال نیست!ل
خوب من چیکار کننم تقصیر خودش بود. میخواست سوال نکنه. ولی بیچاره یک چیزی رو راست میگفت؛ من واقعا درست نمیتونم بفهمم کی چند سالشه. مثلا در این مورد فکر کرده بودم که این خانم در اصل چهل و هشت سالشه و پیش خودم گفتم بگم چهل و دو که ناراحت نشه!ل
ل2- نمیدونم چرا خیلی ها فکر میکنن سایز من از اونی که واقعا هست خیلی کوچیکتره. سایز من ده تا دوازده اس. خیلی به ندرت شاید هشت باشه در بعضی مغازه ها ولی خلاصه سایزم معمولیه. اما نمیدونم چرا بعضی ها همش چیزهای کوچیکتر و کوچیکتر به من میدن. انگار منتظرن ببینن بالاخره من کی یکی از این لباسها رو جر میدم!ل
بارها حتی لباسهای بچه گونه هم بهم دادن. من سی سالمه. با سینه و همه چی! حالا نمی گم خیلی بزرگن ولی بهر حال اونجا هستن و منکرشون هم نمیشه شد.ل
خلاصه بنده میام و یکی یک لباس بچه ده ساله میده بهم. بنده هم ایرونی بازی و تارف و اینا میکنم که به به و مرسی و از این چیزها. ولی نخیر، جریان به اینجا تموم نمیشه. میخوان برم بپوشم ببینن به تن چه جوریه! بعد از مدتی اصرار بالاخره بنده تسلیم میشم و میرم بلوز رو بپوشم و با خودم فکر میکنم که خوب حالا شاید بد هم نشه ببینن این چقدر کوچیکه چون اونوقت ممکنه دیگه از این چیزها به من ندن.ل
آخرش بنده بلوز رو میپوشم و در حال انفجار، همینطور که مواظبم یک وقت نفس خیلی عمیق نکشم که لباس جر نخوره و آبرو ریزی بشه، میام بیرون. از پایین تمام شیکمم افتاده بیرون و از بالا هم یقه اش داره خفه ام میکنه.ل
از اون طرف کسی که لباس رو کادو داده یک نگاهی به بنده در اون وضع میندازه و میگه، «اوا چه خوب، اندازته.»ل
وقتی توی یه رستوران کار میکردم، روز اول رئیسم یک نگاهی بهم انداخت و بعد یک یونیفورم داد دستم. من هم رفتم اونور و پوشیدمش. بعد یک نگاهی به خودم انداختم و فکر کردم، «عجب! این واقعا قراره انقدر ممه های آدم رو له کنه؟» تی شرت رو در آوردم ببینم سازش چیه. دیدم نه کوچیک بود نه خیلی کوچیک، نه از اون هم کوچیکتر! نخیر، این یکی دیگه واقعا گندش رو در آورده بود. روش نوشته بود «برای پنج تا شش سال» پنج تا شش سال! شوخی نمی کنم. مرتیکه اصلا حتی از لباسهای کارمندها هم به من نداده بود، رفته بود یکی از تی شرتهای بچه گونه ای رو که تو رستوران میفروختیم به من داده بود.ل
عین یک عقب مونده ذهنی شده بودم که سعی کرده به خودش لباس بپوشونه. البته از یک نظر هم شاید بد نبود، من خیلی پیشخدمت بدی بودم ولی باز هم انعام میگرفتم. احتمالش هست که مردم وقتی ریختم رو میدیدن دلشون برام میسوخت!ل
ل3- من زیاد تو کار تکست نیستم. وقتی میخوام یه تکست بزنم یک عالمه وقت طول میدم و همیشه هم یادم میره که مثلا بجای
See you later
بنویسم
C U l8er
بعضی وقتا بعدا میرم عوضشون میکنم که که طرف نفهمه من چقدر شوتم! ولی اون که دیگه خیلی مسخره اس چون مثلا با این کار قراره که آدم در وقت صرفه جویی کنه.ل
ل4- به اینهایی که میتونن توی هوای سرد با یه تی شرت بیان بیرون واصلا هم نلرزن خیلی حسودیم میشه. اینجا از این جور آدمها زیادن. مثلا پستچی ما هنوز هم با یک پیرن آ ستین کوتاه میاد نامه هارو میاره.ل
ل5- این وبلاگ، (البته یعنی وبلاگ اینگلیسیم که اول راه انداختم) اسمش نزدیک بود بشه، «کامیونیکیشن، نه!» ولی بعدا فکر کردن که بهتره یک اسمی روش بذارم که زیاد توضیح لازم نداره.ل
داستان این «کامیونیکیشن، نه!» اینه که چند سال پیش یک بار من و دختر خاله ام در یک مهمونی در فرانسه با یک پسری آشنا شدیم. بیچاره خیلی خوب و مهربون بنظر میومد و همش هم سعی داشت با ما حرف بزنه ولی مشکل اینجا بود که نه اون انگلیسی درست و حسابی بلد بود و نه ما فرانسه. خلاصه هی شروع میکرد اولش به سختی به انگلیسی یک چیزهایی به ما بگه (راستی تا یادم نرفته بگم که تا دسته هم کُک زده بود) بعد یکدفه هیجانش میزد بالا و شروع میکرد تند و تند به فرانسه بقیه جریان رو تعریف کردن. بعد که تموم میکرد ما دو تا شونه ها رو بالا مینداختیم و میگفتیم، «ببخشید ما فرانسه نمی دونیم.»ل
اون بنده خدا هم با نا امیدی و عصبانیت، برای اینکه نمیتونست حرفش رو بزنه، محکم میزد توی سر خودش و پاشو میکوبید زمین و با ناراحتی داد میزد، «کامیونیکیشن، نه!»ل
بعد چند دقیقه ساکت میشد اما بعد از مدتی دوباره شروع میکرد به حرف زدن و تمام این حرکات رو دوباره تکرار میکرد. متاسفانه ما هیچوقت نتونستیم بفهمیم که بالاخره این چی بود که این بابا انقدر اصرار داشت که به ما بگه ولی فکر نمیکنم که هیچوقت اون فریادهای «کامیونیکیشن، نه!»ش رو فراموش کنم.ل
حالا من هم اینها رو دعوت میکنم که اگه میخوان بیان بازی:ل
13 Comments:
قبلا يك كامنت نوشتم مثل اينكه ثبت نشده اگر اشتباه ميكنم شيرين جان لطفا ديليت كن!
نوشته بودم " چشم حاج خانوم چشم"
باز به دليل توضيحات خودت به خود اجازه معلم بازي مي دهم:
حرص نه حرس اون خرسه - يكدفعه
املا 18 - انشا 20 صد آفرين
مرسی از حرص حمیرا جان. "یکدفه" رو ولی مخصوصا اونجوری نوشته بودم. خواستم مثلا مثل صحبت کردن باشه. بهر حال خیلی ممنون. راستی کامنت قبلی تون رو جایی ندیدم. پنداری دووووود شده رفته هوا! بعید هم نیست بلاگر گشنه بوده بلعیدتش! از این اتفاقها میوفته
شیرین جون من بلا خره حوروفهای فارسیمو گرفتم ولی انقدر برام سخته و یواش مینویسم که ارزش نداره استفاده کنم خیلی ممنون از کمکت بیژن
You know, you can't teach an old dog new tricks!
Sorry, it did it twice again!
well, maybe not! For a moment I saw two copies of my Farsi comment. My mistake!
شيرين عزيز
بالاخره با تاخير زياد يك چيزهايي سر هم كردم!!
ضمنا به دليلي نوشته هاي بالاي ستون دست چب حروفشان به هم ريخته!
قبلا اينطوري نبود. الان از بالا تا سرPrevious post
حروف لاتين شده است
شیرین خانم خیلی خوب می نویسی چرا ادامه نمیدی
bad nabod.. sakht minevisi
با سلام من در ایران زندگی میکنم دوست دارم که نوشته های شما را بخونم خیلی بامزه و خوب هستند با جازه شما گاها در بلاگم استفاده میکنم حلالم کن البته با ذکر نام شما
ضمنا میتونی مرا راهنمایی کنی که من چه جوری میتونم بیایم انگلستان
با تشکر رضا روان از تبریز
سلام شیرین جان
من خیلی اتفاقی امدم اینجا!!!!!!!!!
بعد از کنجکاوی و گشتناسمه خودم تویه گوگل
عجیب بود
اما خوشم اومد
میگم از ته ته دلم
موفق باشی
شیرین از ایران
Infatuation casinos? bond this latest [url=http://www.realcazinoz.com]casino[/url] president and wing it naval disrate online casino games like slots, blackjack, roulette, baccarat and more at www.realcazinoz.com .
you can also horn in with our up to swain [url=http://freecasinogames2010.webs.com]casino[/url] orientate at http://freecasinogames2010.webs.com and make close fabulously touched in the ceo !
another voguish [url=http://www.ttittancasino.com]casino spiele[/url] in the district of is www.ttittancasino.com , in mend german gamblers, system a perplex with in not hustling online casino bonus.
نام تارنوشتت من رو یاد داستان های تن تن ( تن دتن در تبت و ...) میندازه! توی گوگل هم بالاترین لینک شما هستی
سلام. از وبلاگ شما بازدید کرده و از مطالب آن استفاده بردم. لطفاً از وبلاگ من که به اطلاع رسانی درباره مسابقات اینترنتی اختصاص یافته بازدید نمائید و نظر خود را بیان نمائید.
با تشکر
gioco.blogfa.com
Post a Comment
<< Home