Friday, July 14, 2006

دیروز که داشتم میرفتم شهر، وسطای راه یه دفه یه چیزی تو پیاده رو توجه مو به خودش جلب کرد. رفتم جلو ببینم چیه دیدم یه باله؛ یه بال پرنده. یه پرنده کوچیک با پرای زرد و سیاه. یه دفه مورمورم شد. آخه من قبلا هم گفتم که با پرنده زیاد میونه ای ندارم ولی فکر میکنم بخاطر این باشه که هر وقت یه پرنده میبینم، خاطرات خیلی ناراحت کننده ای برام زنده میشه. البته از اینکه کفترها خیلی پررو هستن هم حرسم میگیره ولی بیشتر مشکل من باهاشون همون صحنه های خیلی فجیع بچه گیه که هر بار یه کفتر میبینم فورا مثل فیلم در مغزم نمایش داده میشن و حسابی حالمو میگیرن. صحنه ای که میبننم اینه:ل
یازده دوازده ساله هستم. تابسونه. رفتم خونه عموم و با پسرعموم، نادر خوش و خرم رفتیم توی حیاط که با
جویی (جرمَن شِپرد گنده نادر که هر دو عاشقش بودیم) بازی کنیم.ل
از پشت حیاط یه صداهایی میاد. از لای درختا سرک مکیکشیم. میبینیم که یک جایی به مساحت تقربا ده مترمربع، همش پر شده از پَرهای سفید و قرمز از خون. منبع تمام این خون و پرها هم؛ یک کبوترسفید، با بالهای شکسته و شکم پاره، هنوز داره اون وسط بال بال میزنه و خون و پر به این ور و اونور میپرونه. جویی هم خیلی با افتخار اونجا وایساده که "حظ میفرمایید چه شکاری براتون کردم؟ تحفه نا قابلی است البته. نقشه داشتم مرغ سیاه براتو بکشم ولی متاسفانه، بقول معروف ایمکانات نبود و من دیگه به همین کبوتر سفید بسنده کردم."ل
در حالی که من در کار آفرین گفتن به خودم بودم بخاطر اون وسط بالا نیاوردن، بیچاره نادر یه سری تکون داد و رفت از کنار دیوار بیل رو ورداشت آورد. ازش پرسیدم "چیکار میخوای بکنی؟" گفت "باید راحتش کنم دیگه." خیلی با تعجب پرسیدم "تو باید اینکارو بکنی." گفت "خب پس کی بکنه؟ سگ منه دیگه، مسئولیت کارهاش هم با منه."ل
دلم واقعا برای نادر سوخت. آخه ما هر دو عاشق تمام حیوونا بودیم و میدونستم که این کار باید خیلی خیلی براش سخت باشه.ل
شاید چون ما اومده بودیم اونجا ترسیده بود یا نمیدونم چی ولی به هر حال کبوتره یه دفه جنبشش خیلی بیشتر شده بود. گفتم"نمیشه همینجوری ولش کنیم شاید خودش بره؟" من هنوز یه ذره تو اون حالت بچه گی بودم که فکر میکردم اگه به رو خودت نیاری و یه کاری رو نکنی، بالاخره یه بزرگتری یه موقعی میاد برات میکنه. نادر گفت "آخه نمیتونم ولش کنم، حیوونی داره زجر میکشه."ل
منکه رفتم یه ذره اونور تر وایسادم چون اصلا تحمل دیدن کشته شدن یه پرنده با بیل رو نداشتم.ل
نادر که برگشت معلوم بود حالش خیلی گرفته اس. گفت که قبلا هم چند دفه مجبور شده از این کارا بکنه ولی خب میتونستم حدس بزنم این یه کاریه که آدم هر چقدر هم بکنه لابد هیچوقت براش عادی نمیشه.ل

خوشبختانه سگ خودم کِلاچ (به معنی خال خالی در زبان رشتی) که یک طرفش نجیب زاده بود و یک طرفش (بقول باباجون) جوب داگ، از اونجایی که قِر و فرش بس زیاد
بود (انقدر که مامانم اصلا قِرتاج صداش میکرد) و خیلی هم انتلکچوال بود و مثلا اگه یکی پیانو میزد، خیلی مودبانه میشست گوش میکرد و وسط آهنگ دم هم حتی تکون نمیداد که مبادا یارو حواسش پرت شه، هیچ تو کار شکار و از این حرفا نبود و در نتیجه من هیچوقت مجبور نشدم موجودی رو با با بیل در مخش کوبیدن راحت کنم. انقدر کلاچ سگ با وقاری بود که بعضی وقتا فکر میکردم اگه گاهی وقتی شکاری هم میکنه لابد بعد هم قشنگ پَر مَرا رو جمع میکنه میریزه تو کیسه زباله میذاره جلو در که یه وقت مزاحم کسی نشه!ل
فقط یه بار رفتم تو حیاط دیدم یه کله گنجیشک اونجا افتاده. همین، فقط یه کله بود. تمام دور و ورش نه یه قطره خون دیده میشد نه یه پر یا چیزی دیگه. همینطور که مشغول ناراحت شدن و مو به تنم سیخ شدن بودم، یه دفه کلاچ اومد خیلی خونسرد کله رو گرفت به دهنش و رفت بطرف باقچه. اولش یه ذره جیر و ویر کردم که "برگرد اینجا، کله رو کجا میبری؟" ولی خوشبختانه کلاچ که عقلش از من خیلی بیشتر بود هیچ اعتنایی به ننه من غریبم بازیهای من نکرد و همینطور به کار خودش که کندن زمین و بعد هم چال کردن کله بود ادامه داد. خلاصه همون یک بار بود که بنده در حیاط پرنده مرده دیدم که اونم کلاچ خان خودشون زحمت مراسم تدفینش رو به عهده گرفتن. به احتمال قوی این گنجشک کشی اصلا کار کلاچ بیچاره هم نبوده، یه گربه ای چیزی لابد این کارو کرده بوده بعد هم یه کلاغی چیزی آورده بوده انداخته بوده اش تو حیاط.ل



بهرحال آقا کلاچ هرجا هستی روحت شاد. ببخشید اگه من در زندگیت همیشه اونقدی که باید بهت نرسیدم و بعد هم آخر عمری ولت کردم اونجا و خودم اومدم فرنگستون. تو همیشه برای من هم سگ و هم دوست خیلی خوبی بودی. فکر کنم اگر بهشتی برای سگها وجود داره حتما همونجا باشی. برات همیشه ظرفی پر از تلید کله مرغ با یه مقدار از اون سسهای سالاد
مامانجون (که با مایونز و آب نارنج درست میکردن و تو خیلی دوست داشتی) آرزو میکنم و یک پارکینگ خیلی بزرگ پر از ماشین که هر وقت عشقت کشید بری چرخاشون رو یک
آبیاریی (به نوع خودت) بکنی و یک نفر که هر وقت حوس کردی، خوابهای طلایی رو رو پیانو برات بزنه.ل
حیاط بدون تو خیلی خالیه
به من سلام برسان
شیرین

8 Comments:

Anonymous Anonymous said...

If you want to make a ن in middle of a word press Ctrl-Shift-2 after typing ن. On the other hand if you want to make a ن‍ like the beginning of a word you need to press Ctrl-Shift-1 after typing ن. However, this second trick does not show correctly in Internet Explorer and Firefox(I call it a bug), but works in Notepad.

5:02 pm, July 14, 2006  
Anonymous Anonymous said...

چه نگاه با مفهومی به دوربین می کنه. همونطور که خودت گفتی متفکر و روشنفکر

5:56 pm, July 14, 2006  
Blogger Amir said...

This was another nice story, very touching too, I hope you turn these into a short story book or something… I felt for you here.
When I was a child I had a beautiful female pigeon, her name was Khanom Pa Par, she had a nest in a big open cage in the end of our yard, She never flow more than 3 meters and was as big and lazy as a chicken. I used to put chicken eggs in her nest and she would sleep on them until they hatched. She was killed by a stray cat when we moved to a new neighborhood. I announced 3 days of mourning in our house for her, and put up a black scarf on her cage!!!!
By the way, thanks for visiting my lightly visited blog site.
Cheers
A

11:04 pm, July 14, 2006  
Anonymous Anonymous said...

قشنگ بود.کاش من هم يه ترمزی کلاچی چيزی داشتم که واسش نامه بنويسم و بگم به من سلام برسون.
روزبه

10:54 pm, July 15, 2006  
Blogger Shirin said...

Olagh jaan, are you the same anonymous person that I had a conversation with some time ago about ‘Neh’ or do you just go round giving random information to whoever’s blog you happen to be passing? Anyway I tried what you suggested and it doesn’t work. In Word at least it doesn’t. Yes the Neh gets big when I do the control shift thing but my problem is that as soon as I type the next letter, it goes back to being small again. Thanks for the info anyway though and by the way, you’re not by any chance related to Khareh Kadbanoo, are you?

آره مینا، این عکسش دیگه خود خودشه. حتما داره با خودش فکر
میکنه "آخرش هم تو عکس گرفتن یاد نگرفتی. اینطوری دماغم فوکوس نمی افته ها."

Oh Amir, that was so sad about khanoom Par Par
:-( She sounds like such a lovely pigeon.

Baba Shirinn, aahet meskeh hesaabi in gorbeharoo gerefteh boodeh haa! Ajab balayee saresh oomad!

روزبه، امیدوارم تو هم به زودی کلاجی ترمزی چیزی گیرت بیاد که یه وقت خدای نکرده چشم بچه ات زاغ نشه.

9:00 am, July 16, 2006  
Blogger . said...

وای چه خوب که می شه غلط املایی گرفت !

حرص
ترید
هوس

10:24 pm, July 18, 2006  
Anonymous Anonymous said...

Shirin, No, that was the first time I posted to your weblog. And, yes, if I happen to have something to say about a weblogger's post I usually say it.

You asked about this end-case Noon a few posts ago, and I thought it may be better to post the answer under your current post.

You need to press CTRL and SHIFT and the key '2' all together. It seems that only the Left CTRL key works though. I used it one more time in Microsoft Word 2003, and it works fine. I am using plain Windows XP Pro, and type Farsi using the Language Bar.

Open a new Word document,
1. Press Alt-Shift to switch to FA (Farsi).
2. Type 'a' to get Sheen.
3. Type LeftCtrl-Shift-2
4. Type 'dvdk' to get Yeh Reh Yeh Noon.
You should get 'ش‌یرین' by now.

5. Type space
6. Type LeftCtrl-Shift-1
7. Type 'ung' to get ein daal laam.
You should get 'ش‌یرین ‍عدل'

Here is a copy of your blog intro with some edits:
‏من ایرانی‌ام آرمانم شهادت، دوازده‮ کلاس هم سواد فارسی دارم. ولی از اونجایی که در دوازده سال اخیر بغیر از چند تا نامه که خیلی سال پیش قبل از آشنایی با ای میل برای چند نفر نوشتم و گوجه فرنگی، خیار و برنجی که گاه‌گاه روی لیست خریدم می‌نویسم دیگه خیلی به ندرت فارسی نوشتم، ممکنه که یک مقدار غلط دیکته داشته باشم. اگر غلط دیکته‌هامو بگیرید، خیلی ازتون ممنون. آخر سال هم اگه رفوزه شدم که هیچّی، اگر نه جایزه و کارت صدآفرین یادتون نره‮.

11:58 pm, July 18, 2006  
Blogger Shirin said...

Olagh-eh aziz, thank you for being so patient with me. You’re such a good teacher :-) I can’t for the life of me work out why but for some reason this technique does not work in my Word (which is Microsoft Office XP) and that’s why I couldn’t do it last time. But I’m sure this is a problem specific to my Word because when wrote straight onto blogger and tried what you had written, it worked perfectly well. So thank you very much.
It’s very strange that it doesn’t work on my word though, isn’t it? Do you have any idea what the problem might be? The thing is I’m using Windows XP but the idiot that I am, I did not know that I could type Farsi in there already without having to download anything and so went and downloaded the Farsi programme off Microsoft website. So maybe that has something to do with it. Anyway thank you very much for all the explanation.
PS I didn’t understand what you meant by this part of your comment ‘And, yes, if I happen to have something to say about a weblogger's post I usually say it.’ I’ve read and reread my reply to you and I still can’t work out which part this fits into. Anyway I hope I didn’t offend you by my other comment because I was just joking :-)

9:03 am, July 19, 2006  

Post a Comment

<< Home