الان داشتم به یه دوستم نامه مینوشتم راجع به اینکه دیشب یه فیلم ترسناک دیدم و چقدر شجاع بودم و هیچ خودم رو خراب مراب نکردم. به شوخی داشتم میگفتم اینم از شجاع السلطنه که یه دفه یاد پدر پدر پدربزرگم (یا پدر پدر پدر پدربزرگم) که اصلا اسمش (یعنی لقبش) شجاع السلطنه بوده افتادم. حالا نمیدونم بیچاره رو مسخره کرده بودن این لقبو بهش داده بودن یا اینکه واقعا یک کار شجاعانه کرده بوده و مثلا به جنگ اژدها رفته بوده یا غول یک چشم رو در کوه قاف زندانی کرده بوده یا یه همچین چیزی. آه آه حالا فک و فامیلای شازده مازده مون نیان اینجا که چرا به آقا توهین کردی! باشه بابا حتما خیلی کارش درست بوده. خلاصه بعدها بخاطر همین آقای شجاع السلطنه شد که طرف مادری من فامیلشون شد شجاع نیا.ل
حالا به اینا کاری نداریم من فقط سر این جریان یک داستان شجاع السلطنه بازی اساسی یادم اومد که فکر کردم اینجا بنویسم. داستان از اونجا شروع میشه که یک روز من، مامانم و دختر خاله مامانم، زی زی جون خونه دختر عمه مامانم، عمه شیرین دعوت بودیم. عمه شیرین بیچاره کلی زحمت کشیده بودن و خونه شون رو تر و تمیز و خوشگل کرده بودن و یک گلدون گل بنفشه رو هم که تازه برای ایوونشون کاشته بودن و خیلی خوشگل شده بود گذاشته بودن روی میز سالن. مثل اینکه قشنگی زیاد گلهاشون باعث شده بود که عمه شیرین موضوع ترس عجیب غریب زی زی جون از این گلها رو که همه فامیل در جریانش هستن فراموش کنن.ل
ما رسیدیم به خونه عمه شیرین. به ترتیب داشتیم از پله ها بالا میرفتیم. اول زی زی جون بعد مامانم بعد هم من. زی زی جون اول از همه وارد خونه شدن ولی تا وقتی مامانم به در خونه برسه در حال جیغ کشیدن و بدو از در خونه بیرون آمدن بودن. مامان من که اینو دید (اونطور که بعدا خودش تعریف میکرد) فکر کرد که خب حتما یه چیز خیلی ترسناکی توی اون خونه اس و چون ترسناکترین چیز در دنیا برای مامان من گربه اس، اون هم به این فکر که حتما الان یک گربه چاق و چله و ختم و خالی اون تو روی مبل نشسته، جیغ کشان از پشت زی زی جون شروع کرد به دوییدن. منم که اینا رو دیدم (البته اون موقع دروغکی گفتم که من فکر کردم خونه آتیش گرفته ولی حالا که دیگه بزرگ شدم باید اعتراف کنم که) فکر کردم حتما یه کفتر اومده تو خونه! چه کنم منم با کفتر مشکل دارم دیگه. منم شروع کردم دوییدن ولی خیغ دیگه نمیکشیدم چون تین ایجر بودم و نمیخوستم ژستم خراب بشه. در ضمن کفش ورزشی هم پام بود و میدونستم که تا من به حیاط برسم این پرنده هه یا هر چی که هست به من نخواهد رسید. زی زی جون هم با وجود کفشهای خیلی پاشنه بلندشون الحق که خوب میدوییدن. مامانم فقط یک ذره مشکل داشت که اونم با جیغ زدن داشت جبران میکرد. نمیدونم نقشه داشت گربه بیچار رو کر کنه یا چی! نه بابا شوخی میکنم بیچاره مامان من اصلا جیغ زن نیست همینطوری فقط در حال فرار یه صداهایی از خودش در می آورد، زوزه مانند.ل
خلاصه ماها همه تمام یه طبقه رو دوباره دوییدیم رفتیم تو حیاط، بیچاره عمه شیرین هم هاج و واج بدنبالمون. بنفشه ها و گربه چاقه و کفتره هم اون بالا برا خودشون پارتی کردن!ل
حالا به اینا کاری نداریم من فقط سر این جریان یک داستان شجاع السلطنه بازی اساسی یادم اومد که فکر کردم اینجا بنویسم. داستان از اونجا شروع میشه که یک روز من، مامانم و دختر خاله مامانم، زی زی جون خونه دختر عمه مامانم، عمه شیرین دعوت بودیم. عمه شیرین بیچاره کلی زحمت کشیده بودن و خونه شون رو تر و تمیز و خوشگل کرده بودن و یک گلدون گل بنفشه رو هم که تازه برای ایوونشون کاشته بودن و خیلی خوشگل شده بود گذاشته بودن روی میز سالن. مثل اینکه قشنگی زیاد گلهاشون باعث شده بود که عمه شیرین موضوع ترس عجیب غریب زی زی جون از این گلها رو که همه فامیل در جریانش هستن فراموش کنن.ل
ما رسیدیم به خونه عمه شیرین. به ترتیب داشتیم از پله ها بالا میرفتیم. اول زی زی جون بعد مامانم بعد هم من. زی زی جون اول از همه وارد خونه شدن ولی تا وقتی مامانم به در خونه برسه در حال جیغ کشیدن و بدو از در خونه بیرون آمدن بودن. مامان من که اینو دید (اونطور که بعدا خودش تعریف میکرد) فکر کرد که خب حتما یه چیز خیلی ترسناکی توی اون خونه اس و چون ترسناکترین چیز در دنیا برای مامان من گربه اس، اون هم به این فکر که حتما الان یک گربه چاق و چله و ختم و خالی اون تو روی مبل نشسته، جیغ کشان از پشت زی زی جون شروع کرد به دوییدن. منم که اینا رو دیدم (البته اون موقع دروغکی گفتم که من فکر کردم خونه آتیش گرفته ولی حالا که دیگه بزرگ شدم باید اعتراف کنم که) فکر کردم حتما یه کفتر اومده تو خونه! چه کنم منم با کفتر مشکل دارم دیگه. منم شروع کردم دوییدن ولی خیغ دیگه نمیکشیدم چون تین ایجر بودم و نمیخوستم ژستم خراب بشه. در ضمن کفش ورزشی هم پام بود و میدونستم که تا من به حیاط برسم این پرنده هه یا هر چی که هست به من نخواهد رسید. زی زی جون هم با وجود کفشهای خیلی پاشنه بلندشون الحق که خوب میدوییدن. مامانم فقط یک ذره مشکل داشت که اونم با جیغ زدن داشت جبران میکرد. نمیدونم نقشه داشت گربه بیچار رو کر کنه یا چی! نه بابا شوخی میکنم بیچاره مامان من اصلا جیغ زن نیست همینطوری فقط در حال فرار یه صداهایی از خودش در می آورد، زوزه مانند.ل
خلاصه ماها همه تمام یه طبقه رو دوباره دوییدیم رفتیم تو حیاط، بیچاره عمه شیرین هم هاج و واج بدنبالمون. بنفشه ها و گربه چاقه و کفتره هم اون بالا برا خودشون پارتی کردن!ل